روزای بد و خوب سخت و عجیبی بود. گریه و خنده همراه با هم. یه جورایی اونقدر خسته ام که فکر کنم احتیاج به یک سال استراحت دارم که خستگی این چند وقته از تنم در بره. حالا امید بستم به تعطیلات بین دو ترم. از عالم و آدم بی خبرم. فقط از روی نوشته زیبای بهرنگ و وبلاگ نازلی فهمیدم که بابک بیات رفت. انگاری این آدم ها که می رن یهویی یاد آدم می یارن که اون روزها که پر از رویا و آروز بودیم هم رفتن و تموم شدن. درسته که اون روزا هم بیشترش خیالبافی می کردیم، اما حداقل رویاهامون قشنگ بودن. حالا هر چی به پیش رو نگاه می کنم می بینم رویاهامون داره کمرنگ تر و کمرنگ تر می شه و به جاش کابوس احمدی نژادها می شینه. دلم کلی برای آقای همخونه آلوچه خانوم مهربون هم گرفت که این همه تلاش کرد. اینجور موقع ها آدم حس می کنه چقدر نمی تونه، و این نتونستن حس بدی به آدم می ده، و این روزها پر از نتونستن هاست. ولی خب باید از تو دل همین نتونستن ها یه چیزی در آورد. نیما تو وبلاگ نازلی خبر داد که تو ایران هم سیستم کارت اهدای اعضا هست. خب شاید این قدم اول باشه که بریم از این کارت ها بگیریم و به بقیه هم بگیم. نه فقط برای بابک بیات ها، بلکه برای آدم های معمولی. آدم هایی مثل خودمون، رویاباف ها…
برای کمپین سنگسار هیچکاری نکردم این روزها. فقط شاهد خاموش چیزهایی بودم که به ناامیدی این روزهام بیشتر دامن زد. پای یک ایمیل اونقدر گریه کردم که بعدش از حالت خودم خنده ام گرفت. ناگفتنی ها اونقدر زیاده که گاهی طاقت آدم تموم می شه. و از اونطرف، دهن آدم باز می مونه از پررویی مقاماتی که تو روز روشن، بر خلاف مدارکی که خودشون می دونن وجود داره، ادعا می کنن که در ایران سنگسار نشده. این بیانیه کمپین بدون سنگسار در جواب به این دروغ هاست. و نکته مثبتی که من توی بیانیه دیدم پیشنهاد تشکیل کمیته حقیقت یابه. تو کشورهای آمریکای لاتین، تو زمان خفقان و دیکتاتوری، کمیته های حقیقت یاب جواب داده. مهرانگیز کار یه بار پیشنهاد داد به وبلاگ نویس ها که در این مورد تحقیق کنن و در موردش مطلب بنویسن که البته خبر خاصی نشد. ولی به نظرم خیلی مهمه که از هرجایی که شده تشکیل این کمیته ها شروع بشه.
ده روز سخت رو گذروندم و به بابک هم که اومده بود اینجا خیلی بد گذشت به خاطر آشفتگی های من. به هر حال باید تصمیم های جدی بگیریم و تصمیم های جدی همیشه سخته. حالا تو ده روز آینده یه پروژه باید تحویل بدم (پس فردا!) و سه تا مقاله آخر ترم و یک امتحان. اصلا وقت فکر کردن هم ندارم چون خیلی بعیده که تو این وقت کم بتونم کارهام رو تموم کنم. هیچوقت اینجوری نشده بودم. تجربه عجیبیه.
حالا بعد از اینهمه غرزدن و منفی بافی، از چیزای خوب هم حرف بزنم. راوی مهربون شهرمون خونه جدید گرفته. کلی خونه اش خوشگله که البته از طراحش که بچه خودمه کمتر از این انتظار نمی رفت! راوی مهربون، کلی مبارکه خونه جدید آونگ خاطره هات.
یه اتفاق خوب دیگه هم قراره هفته دیگه بیفته که هنوز تا کاملا اتفاق نیفته باورم نمی شه و واسه همین فعلا هیچی نمی گم. دعا کنین بشه. خیلی حالم خوب می شه اونوقت…
چقدر قاطی پاتی شد این پست. نمی دونم وسط اینهمه کار وبلاگ نوشتنم چی بود!
صنم عزیز، خانم منیره برادران مدتها است که دارد راجع به کمیسیونهای حقیقت و دادخواهی مقاله مینویسد. او در سال گذشته هم کتابی منتشر کرد با نام «علیه فراموشی» که موضوعش بررسی همین کمیسیونها است.
اینهم لینکی در مورد آن:
http://akhbar.gooya.com/politics/archives/039320.php
—
خورشید: آره می دونم موناهیتا جان. کتاب رو سفارش دادم و به زودی به دستم می رسه.
سلام
به نظر مياد به يه refreshاساسي نيازي داري تا از اين همه خستگي خلاص بشي.اتفاقا» پست جالبي شده.در مورد تحقيق درخواستي مهرانگيز كار در مورد سنگسار هم بنده بي اطلاع بودم .چشم
صنم جان، اصلا لطف اش به همینه که یهویی و «وسط این همه کار» آدم وبلاگ نوشتن اش بگیره :))
ای گه بگیرند بعضی از این حالتهای روحی مزخرف رو که انگاری خیال خوب شدن ندارند.
salam
chi shode inghad shaki hasti?
migan del be del rah dare ha. In chand rooz hamash be fekret boodam. be ghole felani, «in neez bogzarad».
چند ساعت بعد درگذشت ناباورانه «بابک بیات»، یک کوچولو برات نوشتم… اما با تاخیر درجاش کردی!
علتاش را نمیدونم.
رازقی پرپر شد
باغ در چله نشست
تو به خاک افتادی
کمر عشق شکست
ما نشستیم و تماشا کردیم
دلام میخواد گریه کنم
برای قتل عام گل
برای مرگ رازقی
دلام میخواد گریه کنم
برای نابودی عشق
برای زوال عاشقی
یک سری بهمن بزن و ( برای یه بار هم کشده)، این چند سطر را با حوصله بخوان!
راز سقوط هواپیمای آنتونوف سپاه با وسیلهی استراتژی – سنتی «آفتابه»!
—
خورشید: تاخیر به خاطر این بود که اصلا سراغ وبلاگم نیومده بودم.
salam soie besyar jalbi darid va besyar estefadeh kardam age movafeghid ba ham ham kari konim man ham weblog nevis hastam age movafeghid mail ya off befrestid
man balooch hastam
movafagh va sar boland bashid
به شدت با کیوان موافقم . . . برای خودم تو و همه آرامش و شادی آرزو میکنم صنم جان 🙂
این اهدای عضو که می گی خیلی باحاله.من پارسال فرمشو پر کردم. الان 17 سالمه و اصلا محدودیت سنی نداره اما جالبیش اینه که وقتی مردی خانواده ات اگه اجازه ندن نمی تونن عضواتو بگیرن.می بینی تو رو خدا؟ادم اجازه دل و روده شم دست مامان و باباشه.البته من اول فرم پر کردم بعد به مامان و بابام گفتم.کیفش بیشتر بود:)))
ba salam
man ahmad ganji dar hale anjame tahghighi dar zamineh olgoe karbari internet hastam. va ba afrade sabeghedar mosahebe mikonam. takonon ba aghae alpar,afshar,,,,, mosahebe dashteam.
khoshhal mishavam ba shoma mosahebe dashte basham.
tel:09122481978
66951430(226)
montazere pasokhetan hastam.
ahmad ganji-dr.dowran
pajoheshgahe ettelaat va madareke iran
salaaaaaaaaaaa, khaste nabashid azizam chon az sabege shoma dar tadrise zaban agaham mikhastam khahesh konam ketabi ya ehyanan siti barae tagviyate writing pishnahad bediiiiiiiiiiiiiiin
mamnon misham
its kind of you
یک سوال دارم:
میشه بفرمایید«خورشید خانوم» (دقیقن) کی 6 ساله میشه؟
لابد میگی : این دیگه چه سوال احمقانهایست!
نخیر هم! اینجاش رو دیگه چیزه… یعنی اشتباه فرمودید:
آخه( نسبت به اون شونصد تا لاوهایی که با مناسبت و بی مناسبت برات میترکوندن)،تعداد کامنتهای چند پست اخیرت به طرز چشمگیری کاهیده(یعنی کاسته) شده!
دومندش ؛اینجاست که باید یه چیزی دستگیرت بشه: چرا خیلیهایی که از داغی اون لحظات کلی سواستفاده کردند و لینکهاشون اومد اینجا، حالا اظهار فضل نمیکنند؟
سلام ديگه راجع به سياست چيزي نميگي!! انتخابات و اصلاح طلب هاhttp://www.webneveshteha.com/
من واسه گواهینامه که پر میکردم زدم که مردم تنم رو هر کاری میخوان بکنن ولی به مامانم اینها جیزی نگفتم. حالا میبینم مثله اینکه باید بگم!
راستی امیدوارم اتفاقه خوبی که میخوای تو هفته اینده بیفته من خودم به شخصه عاشقه اتفاقاته خوبم. درسم حسابی بخون که کلهم الامتحانات روخوب بدی.
کتاب شعر لیلا فرجامی «اعترافنامه ی دختران بد» در وبلاگ: http://leilafarjami.blogspot.com
سلام. من جدیدا به خواننده هاتون اضافه شدم. وبلاگ خوب و جالبی دارید. مخصوصا این پست که کل اتفاقها رو به صورت فشرده گفته بودید. در مورد بابک بیات مطلب کوتاهی نوشتم. خوشحال میشم اکه سری به ما بزنید. تنها کاری بود که تو غربت از دستم بر میومد.
نوشتی «تصمیمات جدی» نمی دونم چرا نگران رابطهء تو و شوهرت شدم… امیدوارم همه چی اوکی باشه.
سلام عزيزم
خوبي دوست من
وب زيبايي داريد
خوشحال ميشم به من هم سر بزني
باي مهربونم
لوس شدی چرا؟ اونوقت الان من با این همه فضولی چی کنم؟ خوب نمیگفتی منتظر یه چیزی هستی که نمیتونی بگی تا وقتی میتونستی بگی! کرم داری ها خانم جان!
xx
—
خورشید: حالا دو روز دیگه می فهمی دیگه! آخه می ترسم نشه خیط شم!
man khab didam bargashty iran ,manam umadam khunatun didanet,tu khoonatun mehmooni bood,kheili khoshhal boodi ,manam az inke mididamet khoshhal boodam!
enghadr khabesh vazeho roshan bood ke ba vojoode inke chand shabe azash gozashte hanoozam nemitoonam bavar konam khab boode!
ajibe,na?!i
—
خورشید: می دونم چی می گی، منم گاهی از اینجور خوابا می بینم. کاشکی ولی خوابت واقعی بود!
من چون مي دونم قراره چه اتفاقي بيفته بيشتر دعا ميكنم.اومدم لو بدم دلم برات سوخت (چشمك)
سلام عزیز ….
سایت خیلی خوبی داری ….
اگه بهم سر بزنی خیلی خوشحال میشم …..
منتظرمــــا ….
فـــعلا [گل] …..
Wikipedia و Amazon فیلت.ر شدند.
دیگر باید سکوت را شکست.
دزد NGO چرا نمیگی چقدر دزدیدی؟
—
خورشید: باز تو قرصات رو نخوردی؟ !
بچه بودیم جنگ را خوب معنا نکردیم.نتوانستیم معنا کنیم.ولی امروز …
جنوبی که باشی خروسهایت هم جنگی می شوند.
لذت بردم.خوشحال میشم به این وبلاگ نگاهی کنید.
http://www.gorgomishemanoto.persianblog.com
دزد NGO چرا فکر میکنی هر کسی از کارت سر در میاره باید قرص بخوره؟ همه از سر کیسه کردن NGO های خارج از کشورت خبر دارن. البته تقصیرت هم نیست اون بابای کسکشت که کلنگ مفت به قبر خودش هم نمیزنه ازش بر میاد همین توله سگ ها رو هم تحویل بده! یعنی خب البته من اشتباه کردم :وقتی با گدا بازی بزرگ بشی و یاد بگیری شکم خودتو با جیب مردا سیر کنی معلومه به NGO ها رحم نمیکنی…. خاک بر سرت که باید واسه پول با این جوونی دزدی کنی. تو به خودت رحم نکردی به بدنت و به ناموست رحم نکردی میخوای به بقیه رحم کنی…..
—
خورشید: ببین واسه همینه که می گم قرصات رو نخوری دیگه! ببین اصلا ان جی او دزد یک کلمه بی معنیه. چون ان جی او رو نمی شه دزدید. بعدش باید بگی از کدوم ان جی او حرف می زنی. بعدش باید بگی منظورت از دزدی چیه و قضیه پول چیه. بعدش باید مثال بیاری، اسم بیاری، مدرک بیاری و همه این چیزا. منتها چون قرصات رو نخوردی و احتمالا تو هپروتی، دلت می خواد فقط یه چرتی بگی. خب ما هم اینجا با دو تا از دوستام حسابی خندیدیم به ریشت و کامنتی که گذاشتی که حتی دو جمله اش هم معنی نمی ده. حالا توصیه می کنم بری قرصات رو بخوری که داره اوضاعت بحرانی می شه. کامنت هات هم چون بی معنیه دیگه منتشر نمی شه، مگه اینکه بتونی چهارتا جمله فارسی درست حسابی سر هم کنی و بگی منظورت از ان جی او و دزدی و اینا چیه و البته قرصات رو هم بخوری!!
این همه تلخی ؟ باور کنید ادم های تلخ حتی برا خودشونم کاری نمی کنن چه برسه به اصلاح دنیا !! والا بلا تلخی پرچم روشن فکری نیست !
موفق باشی – شرابه
وقتی
«خورشید» هم خودش را پشت سر تو قايم ميكند
يعني تو ابری !
سیاه و تیره
شایدروزی بباری
سلام خانم خورشید خانووم. وبلاگ شما به عنوان یکی از منابع اصلی گروه عمومی در سایت بازنگار (سامانه خبری وبلاگ های ایران) ثبت شده. به ما سر بزنید و شما هم برای حمایت از بازنگار لطفا این سایت رو به دوستان خورشید خانووم معرفی کنید. سپاس.
یک پدیدهی کاملن علمی «سگ خورشیدی»(Sundogs)!
http://en.wikipedia.org/wiki/Image:Sundogs_-_New_Ulm.JPG
با اینکه بیسلیقهها این نمای زیبا را با «سگ» مقایسه کردهاند، اما «خورشید» خورشید است!
خورشيد خانم بيا دلم گرفته
گفته بودي يه روز شده يه هفته
رفتي و تو دل شباي غربت
يادت هنوز از دل من نرفته
چشماي معصوم منو نگا كن
اشكاي انتظارمو جدا كن
عمريه دل به پاي تو نشسته
هر جا كه رفتي باز منو صدا كن
شب كه ميشه گوش ميسپارم به جاده
تا بشنوم صداي پاي تو رو
تو دل اين شباي تار و دلگير
كي مي تونه پر كنه جاي تو رو
منتظر ديدنتم بيا كه
جون مي گيرن با نورتو دقايق
ابرارو پس بزن بتاب دوباره
خورشيد خانم منم درخت عاشق
ابرارو پس بزن بتاب دوباره
خورشيد خانم منم درخت عاشق
فیلتر شدی!
تا همین دیروز فیلتر نبودی، ولی همین امروز فیلتری!
نمی دونم چی بگم، خیلی عصبانیم! خیلی! خیلی! خیلی!
حالا وبلاگ که هیچی، یه وقت می یای ایران برای خودت مشکلی پیش نیاد….