• خانه
  • آرشیو
  • درباره

خورشید خانوم

Feeds:
نوشته‌ها
دیدگاه‌ها
« بالاخره اين تز کذايی تموم
ديشب تا صبح با ستاره »

اصفهان رو دوست داشتم. يهويی

ژانویه 22, 2004 بدست someone

اصفهان رو دوست داشتم. يهويی زد به سرمون که بريم. به بهانه خريد آينه و شمعدون نقره ای (!!) که از جنس نقره مرغوب اصفهان باشه و نقش قلمزنای اصفهونی رو داشته باشه. جاده اش با جاده های آشنا و سرسبز شمال فرق می کرد و من نديد بديد ايران نديده همه پيچها رو با چشمام قورت ميدادم. پستی بلنديای زاگرس، کوههای احمق و قلمبه که شبيه هيچ چی ديگه نبودن. چين و چروکای زمين، تپه تپه های قلمبه و کوچولو که همين جور بغل هم از زمين سر دراورده بودن. و بعد يه تيکه ابر احمق تنها که درست بالا سر يه کوه تنها وايساده و برفای تنهايی که رو نوک اون کوه تنها نشسته و بعدش ديگه فقط زمين خشک خشک.

اصفهان رو دوست داشتم. زاينده رودش رو بيشتر از هر جاييش. رود آرومی که مرغای دريايی و چند جور پرنده ديگه روش می رقصن و پرواز می کنن و به تو هم حس پرنده دادن می دن. نه سربالايی، نه سرپايینی. می تونی تا آخر عمرت کنار زاينده رود قدم برنی و آرامش بگيری از اين رود، از مردمی که ميان اطرافش قدم می زنن وبا اون لهجه شيرينشون بحثهای قشنگ قشنگ می کنن. آدمايی که ميان کتاب می خونن کنارش، عشاقی که دست در دست هم کنارش قدم می زنن. و اون آدم جاهله که دقيقا عين جاهلای فيلمفارسی ها بود با سه تا نوچه، موها و سبيلای پر پشت و کفش پاشنه دار و کلاه و افسوس ما که چرا از اش نشد خوب عکس بگيريم. و بعد هشتی های تو در هم پل خواجو. قايم موشک بازی با خودت و سايه ات. کاشی کاريهای معرکه. رنگايی که آدمو ديوونه می کنه. از همه بيشتر کاشيکاريهای زرد و سرمه ای. بازی نور. غروب زاينده رود. و قليون کشيدن تو سی و سه پل، تو حجره هايی که از در و ديوارشون چراغای قديمی و تبرزين و کشکول و دوک نخ ريسی و هر چيز قشنگ و کهنه ای که فکرشو بشه کرد آويزون بود.

شب ميدون نقش جهان رو بيشتر از روزش دوست داشتم. آرامش. هيچ ماشينی نيست و ابهت تاريخ می گيرتت. صدای سم اسبای چوگان رو می شنوی. روبروی مسجد شاه می شينی و سرت رو رو به آسمون می گيری و خط آسمون و گنبد مسجد گيجت می کنه. تو نور هم خوبه، بازی نور با نورگيرا و بالکنای عالی قاپو، و بعدش نقاشيای چهل ستون. سبيلای از بناگوش در رفته شاههای نقاشيها. درشکه سواری دور ميدون نقش جهان هم حس خوب احمقانه ای به آدم ميده حتی اگه نرسی بری منار جنبون و کليسای وانگ رو هم ببينی.

تق، تق، تق…. روی نقره ها می کوبن. ترمه های زنديه که عمرا پولت برسه بخری. سفره های قلمکار زشت شدن. بشقابای مينا کاری عقل از سر آدم می پرونن. بازم عمرا پولت برسه بخری. ولی می شه نگاه کرد و رفت تو اون سفره خونه سنتی بازار ديزی خورد و حسابی به شيکمش حوش گذروند. هتل عباسی رو هم ديديم. خيلی خوشگل بود. مخصوصا توالتهاش! بالاخره يه بار غدا هم خورديم تو هتل عباسی. و من ياد مينا هاوس قاهره افتادم. ياد حس ناسيوناليستی ورقلمبيده ام که چرا ايران يه همچين صنعت توريسمی نداره. هتل عباسی منو قشنگ ياد مينا هاوس قاهره انداخت. يه هتل شرقی هزار و يک شبی که می تونه از همه جای دنيا توريست جذب کنه و عمرا به پای مينا هاوس برسه تو اين کار چونکه هيچچی تو اين مملکت سرجاش نيست.

بعدش جاده تو شب. نينوايی که تو کله من کوبيده می شد. جاده ای که می خواستم هيچوقت تموم نشه. و شجريانی که می خوند و نوشته هايی که از روی کاغذ هم عبور می کردن و توی هوا نوشته می شدن. و ستاره ها. همون ستاره هايی که تموم راه باهاشون عشقبازی کردم تا يه سری حسهای مرده يادم بياد و بعد باز يادم بيفته که چقدر يه زنی هست اين نزديکيا که تنهاست….

Advertisements

دوست‌داشتن:

دوست داشتن در حال بارگذاری...

مرتبط

نوشته شده در دسته‌بندی نشده |

  • لینکدونی

  • RSS آخرین مطلب وبلاگ ها

    • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.
  • آخرین نوشته ها

    • پدر سه شهید و مادر جلوه
    • برای آزادی مريم حسين خواه و جلوه جواهری امضا کنيد
    • در هفت کلاس دانشگاه ییل مجانی شرکت کنین + وقتی یه لیست سرو دانشگاه ما می ریزه همه چی رو به هم!
    • خفقان
    • پروژه بی خانمان های گینزویل
  • جینگول های وردپرس

    • نام‌نویسی
    • ورود
    • پیگیری نوشته‌ها با آراس‌اس
    • آراِس‌اِس دیدگاه‌ها
    • WordPress.com
  • نویسنده این وبلاگ مسئول نظرات دیگران در قسمت کامنت این وبلاگ نیست و انتشار کامنت ها لزوما به معنی تائید محتوای آنها نیست.
  • Advertisements

وب‌نوشت روی وردپرس.کام.

WPThemes.


%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: