خوب نمی شد از خير اين يه تيکه گذشت. اينا رو من ننوشتم. توصيف يکی از دوستان عزيز از يه مهمونيه. منکه جلوی مانيتور ولو شده بودم از خنده D: حيفم اومد شما نخونينش 😉 به سوالهای اضافه هم جواب نمی دم چون اونوقت کلم بالای داره! 😉
«…برگشتم خونه به سرعت برق و باد تحت فشار زود باش زود باشهاي ثانيه اي يه بار مامان و بابام موهام رو براشينگ کردم. آرايش کردم. لباس پوشيدم. اصلا نفهميدم چي شد فقط يهو ديدم از آسانسور اومديم بيرون و جلوي خونه دايي مامانيم! هر کي من رو مي ديد آهنگي رو مي خوند که ازش به حد مرگ متنفرم و از خواننده ايه که مطمئنا اگه يه روزي شخصا ببينمش ميزنم لهش مي کنم! چه خوشگل چه خوشگل شدي امشب! اي کوفت اي زهرمار اي درد اي مرض …
سرم بدجوري گيج مي رفت که به احتمال زياد به خاطر اين بود که حدودا ۴۸ ساعت بود که فقط رسيده بودم چايي و خرما بخورم. اما از رو نرفتم و جاتون خالي کلي شراب خوشمزه خوردم! بابام هي مي رفت براي خودش ميآورد من ازش مي گرفتم و اونم مي رفت يه دونه ديگه براي خودش ميآورد. ديگه بعد از يه ساعت تمام سالن و آدمهاش دور سرم مي چرخيدن! البته فکر کنم اين بيشتر به خاطر بود که تمام مدت داشتم اون وسط قر مي دادم. هي مي گفتم سرم گيج ميره اجازه بدين اين آهنگ رو ديگه من نرقصم اما خب کيه که گوش کنه؟
نمي دونم چرا انقدر مقاومتم کم شده بود و تنها موقعي که انقدر انتظارشون فجيع بود که عمرا مي تونستن متقاعدم کنن بود که به خودم اومدم. ناگهان نمي دونم کدوم شير پاک خورده اي اون وسط گفت بلندش کنين عربي برقصه!!!!! استغفرالله اتوب عليه! حالا اين درست که بعد از سالها دوباره من افتادم به رقصيدن و جدا نمي دونم چرا انقدر همه در اين مورد هيجان زده اند، اما به خدا عربي رقصيدن رو ديگه واقعا شرمنده ام!
همش تقصير خودمه. با اين آهنگهاي Shaggy, Shakira, Enrique حواسم نيست هي قر ميدم و اينا خيال مي کنن چه خبره. هي مي گفتم والله بالله من عربي بلد نيستم برقصم ( بلد هم بودم مطمئنا اون وسط نمي رقصيدم، حتي وقتي که انقدر خوردم که تمام دنيا دور سرم مي چرخه!) اينا مي گفتن چقدر ناز مي کني!
وقتي از من نااميد شدن و ديدن حتي با کشيدن خشونت آميز دستم هم نمي تونن بيآرنم وسط، رفتن سراغ خواهر عروس خانومي که در اصل مهموني اون شب پاگشاي ايشون بود. اول دلم براش کلي سوخت. گفتم بيچاره حالا بايد جلوي ۵۰ جفت چشم مرد و زن و پير و جوون که چشم به ماتحتش دوختن که ببينن چقدر مي تونه بلرزونتش، برقصه. اولش يه کم ناز کرد اما بعد رفت از تو اتاق يه روسري ريش ريش آورد!! اي بابا امکاناتش هم مثل اينکه از قبل فراهم شده بوده!
خلاصه دردسرتون ندم، بستش دور کمرش و د برو که رفتي! والله من که دخترم کف کرده بودم چه برسه به آقايون عزيز که نمي تونستن فکاشون رو از کف اتاق جمع کنن! چشمها از کمر ايشون بالا نميومد، همونجا گير کرده بود و جاخوش کرده بود و اين خانوم هم ديگه الحق والانصاف که سنگ تمام گذاشت. من ساده دل هالو رو ببين براي کي دلم سوخته بود! آهنگ تموم شد و همه هي مي گفتن دوباره دوباره! دختر هم نمي دونم چرا گير داده بود ديگه تنها نمي رقصم اين خانوم (اشاره به من بدبخت فلک زده!) هم بايد پاشه! زن دايي مامانم دوباره اومد سراغم و گفت خب تو هم پاشو باهم برقصين ديگه، چقدر خودت رو لوس مي کني حالا که خوشگل شدي!!!
فقط لبخند زدم. از همون لبخندهايي که وقتي احسان، شاگردم، گند مي زنه بهش مي زنم و بيچاره کبود ميشه زبونش بند ميآد! ديگه کاملا دست از سرم برداشتن و خانوم کمر لغزان هم يک رقص solo ديگه ارائه فرمودن و من ديگه کاملا کم آوردم. ديگه بايد مي رفتم مي خوابيدم فکر کنم خون به مغزم نمي رسيد! همه رو راه انداختم اومديم خونه. ساعت ۳:۳۰ رسيديم و من بيچاره دوباره صبح ساعت ۶ بيدار شدم و رفتم سر کار :((
خدايا به کمر و ماتحت مردم نيرو و قوت روزافزون بده. آميـــــــــــــــــــــــــن!»